۱۳۹۸ تیر ۲۷, پنجشنبه

برای این که بشود کلیک کرد.

حالا بعد از تصادف گاهی مثل روزهای اول بعد از عمل از توی دماغم بوی خون و زخم و سوختگی حس می‌کنم، بعد از چند ساعت انگار توی دماغم می‌خارد. بعد من فکر می‌کنم این نشانه‌های ترمیم دماغ است. یادم نیست این از ننه ست یا از جای دیگر که "وقتی داره خوب می‌شه می‌خاره"
شاید اصلا این در مورد هر موضوعی کاربرد داشته باشد، مثلا در روابط آدمیزاد، بعد از بی اعتنایی و ول کردن و رفتن و برگشتن و خیانت کردن و دعوا و بیست بار به هم زدن و باز آمدن، آن لحظه‌ای که داری می‌خاری که برگردی و سرفصل جدیدی در رابطه باز کنی داری خوب می‌شی. 
امشب باد درموهاش واقعی را پیدا کردم، آرشیوش را گذاشته بودم روی هارد قدیمیم و توی هارد قدیمیم یک فولدر درست کرده بودم به اسم لپ تاپ قدیمیم و توی آن یک فولدر دیگر ریخته بودم به اسم وبلاگ قدیمیم. وای پسر عجب توالی هوشمندانه و خفنی الان نوشتم. 
بعد رفتم سراغ امید و خاطره‌ای زنده کردیم از قدیم که می نوشتیم، گودر را که بستند نوشتن ما هم تعطیل شد، چون کسی نبود که بخواند و آدم هر چقدر هم از این زرها بزند که من برای خودم می‌نویسم زر زده است و این جمله را تا حالا توی سی و شش وبلاگ دیگر خوانده‌ایم و من هم از این قائده مستثنا نیستم و برای این که نشان بدهم من انسانی هستم به دور از ادا که می‌داند برای خواندن دیگران می‌نویسد باید حتما در جمله‌ی خردمندانه‌ای به این نکته اشاره کنم.
خلاصه رفتم سراغ امید و گفتیم حیف وبلاگ نوشتنمان که حرام شد، نوشتن تمرین می‌خواهد و امید گفت تمرکز هم می‌خواهد که بدیهی است امید درست تر می‌گوید وگرنه اگر تمرکز نمی‌خواست یکی مثل من توی ده خط به سیصد و دوازده موضوع غیرمتمرکز رجوع نمی‌کرد. 
آدم- تکرار خودش است- همواره و همواره. همه‌ی این حرف‌ها را من احتمالا ده سال قبل هم زده‌ام، من احتمالا ده سال قبل هم توی دفتر خاطراتم نه توی وبلاگم همین طور می‌نوشته‌ام و من احتمالا ده سال بعد هم همینی هستم که الان هستم. 
آدم تکرار خودش است، هی توی یک چرخه‌ای می‌رود دور می‌شود و باز برمی‌گردد به چیزهای آشنا، به کسان آشنا، به الگوهای آشنا. برای همین است آدم از اعتیادهای خودش جدا نمی‌شود، از حلقه‌ی کسان امن خودش هیچ وقت خارج نمی‌شود. وقت سختی برمی‌گردد به وطن. نه وطن خاکی، وطن به هر معنی. به خانواده، به مذهب، به اصل به ریشه‌ی چیزی که از آن برآمده. مگر این که ریشه‌اش را کنده باشند، یا گلدانش را جا به جا کرده باشند. 
چون انسان هم مثل گربه است، وقتی در باز است می‌رود ولی بعد از یک مدت برمی‌گردد و دنبال گلدان‌های قدیمی خودش می‌گردد که مجدد توی خاک آشنا بریند، اگر خواستی گمت نکند گلدان را جا به جا نکن.